قسمت اول
نوشته شده توسط : اول چت

عشــــــــــــــــق و حســــــــــــرت

به سرعت اومدم خونه از شوق اینکه میخوام امروز ببینمش داشتم دیونه میشدم .با عجله در خونه رو باز کردم و وارد شدم داداش آریا تو خونه نشسته بود , سلام کردم و بلافاصله به اتاقم رفتم و حولمو برداشتم و  پریدم تو حموم,,

زیر دوش واژهها با ذهنم بازی میکردن و کـــــــــــلام خیانت قلبم رو به تپش می انداخت آخه چرا  این عشــــــــــــــق ,این اتفاق,باید  تو سرنوشت من باشه .فقط میدونم که عاشقشم .نمیتونستم جز اون به چیز دیگه ای فکر کنم .فکر های زیادی توی ذهنم بود فقط اینو میدونستم که دیگه نمیخوام از احساسم فرار کنم ....از همه چی فرار کردم از این یکی محاله فرار کنم به هر قیمتی شده به چنگش میارم ... تو این فکر بودم که چی پیش میاد اوضاع بر وقف مرادم میشه یا نه ؟ این سوال ملکه ذهنم شده بود ,سخته

نمیدونم چی پیش میاد , باید حواسمو جمع  و فکرامو متمرکزکنم .تنها جمله ای که به خودم گفتم این بود مرد به خودت بیا  .حوله رو پوشیدم و مستقیم به اتاقم رفتم .سریع موهامو خشک کردم کمی هم با کتیرا مدلش دادم .ادکلن رو  روی خودم خالیش کردم. طوریکه دیگه صدای آریا در اومد !

اَه ,آدرین چکار میکنی ؟ مگه داری با ادکلن دوش میگیری؟

همینطور که آماده میشدم و لباسامو تنم میکردم آروم گفتم یه قرار کاری مهم دارم !

آریا هم با تمسخر گفت حالا قرار کاری مهم داری باید داداش خوشکلتو خفه کنی ؟

دیگه یه جورایی تحمل کن ! یه دفعه ای جلو آریا ظاهر شدم .آریا هم بدون طفره رفتن,  گفت داداش ای ولله  واقعا قرار کاری داری ؟ کلک ؟ آخه خیلی خوشکل کردیا .اومد جلو و با پشت دستش محکم  به شکمم زد و با یه چشمک  گفت:کلک نکنه از اون قرار کاریاست .اگه از اوناست دست ما هم یه جاهایی بند کن .همش تنها تنها؟هان؟سر داداشیتو زیر آب میکنی  ؟؟؟؟؟

هر دو مون بلند  خندیدیم, و گفتم نه داداش  , همچین فکری نکن من و اون قرار کاریها؟

اصلا به من میاد ؟!

آریا هم یه پس گردنی بهم زدو با خنده گفت: آدی جوون تو آ اولشو بگو من تا آخرشو خوندم ؟ خره  تا الان 30 ساله هم خونتم نخوام تو رو بشناسم , به درد لای این جرزای دیوار میخورم!

بعدم دستمو گرفتو نشستیم روی مبلو  گفت ,خوب لو بده ببینم ,حالا این قرار کاری مهمت چه شکلیه  که داری کونفَیَکون میکنی و خودتو اینطوری میکشی ؟ هان ؟

منم با یه پوز خند گفتم آریا  چیزی نیست چطوری بهت بگم؟

اونم گوشمو پیچوند و زیر گوشم گفت آقای دکتر ژیگول, پر رو آخه  بتو چی بگم ؟ روانی ؟ فکر کردی؟ آخر میفهمم حالا لو نده,آدرین خان آخرش مچتو میگیرم , بدم میگیرما, اون موقع هر چی التماسمم کنی مثل الان که دادت هوا رفت , گوشتو که هیچی, از مو به همین سقف بالا سرمون میبینی؟ آویزونت میکنم بدبخت,!  بعدم منوتو بغلش گرفت و زد تو پشتم ,لحظه ای  نگاه هم کردیم و  خندیدیم

آریا هم گونه هامو  گرفت و گفت قربـــــــــــــــــون  آدرینم برم من,, خودا کنه همیشه اینطوری باشی منکه از خدا خواستم,

_گفتم:آخ داداش غلط کردم تیپ کردم میخای مثل تارزان برم ؟

_آدرین جوون تو مثل تارزانم بری بازم خوشکلی

_نظر لطفته داش آریا شرمنده نکن!

_ برو گمشو روانی خل تیکه ننداز , قرار کاریتونم منتظره دیرتون نشه, ساعتو هم یه نگا بنداز!

_یه نگا به ساعت انداختم, داد زدم اییییییی, وای دیرم شد داداش بای

زد زیر خنده و گفت  وراجی دیگه! برو تا اون قرار کاریت علف زیر پاهاش سبز نشده طفلک بیچاره آخییییییییییییییییی

بلند بلند خندیدم و و خداحافظی کردم واز خونه بیرون رفتم ....





:: بازدید از این مطلب : 58
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است برای ورود اینجا کلیک کنید !

اول چت

با تشکر مدیریت چت روم