ديدن ناديده ها

اين داستان       در مورد يك پسر خرد سال است كه به علت ابتلاء به سرطان در سن سه سالگي بينايي       خود را از دست داد. اين پسر « بن آندروود » نام داشت.

همه ما مي دانيم كه از دست دادن بينايي سبب مختل شدن       بسياري از آرزو ها، اهداف، فعاليتها و... مي شود. اما در مورد بن مسائل قدري       متفاوت بود. او چند سال پيش توانست از فن آوري « اكو لوكيشن » استفاده كند.       يا بهتر بگويم آن را شبيه سازي كند.       اين همان روشي است كه خفاش ها و دلفين ها براي شناسايي محيط اطراف خود از آن       استفاده مي كنند. يا به عبارت ديگر به اين شكل  مي بينند.

به زودي مشخص شد كه مهارت بن از حد انتظار فراتر رفته       و تا جايي پيش رفت كه دانشمندان از توجيه علمي آن درمانده شدند. او با توليد       چند صداي ساده با دهان خود و با توجه به انعكاس آن مي توانست مانند هر كودك       ديگر كار هاي روزمره خود را انجام دهد.

بن اسكيت مي كرد. با بچه هاي محل كيك بال بازي مي كرد.        و حتي يك بار برادر خود را از ماري كه در حال حمله به او بود، آگاه ساخت و جان وي       را نجات داد. بن حتي مي تواند تفاوت يك اتو

بن توانايي شگفت انگيزي داشت چون توانست يك ضعف جسمي       را تبديل به منبعي براي خلاقيت كند. سپس مهارت خود را تقويت كرده آن را تبديل       به نقطه قوت خود كند. فرق بن با انسان هاي معمولي اينست مبيل سواري پارك شده در كنار       خيابان را با يك كاميون بيان كند. و همه اينها فقط       با صدايي كه با دهان خود توليد مي كرد كار مي كرد!

كه او راكد و منفعل       نيست و وقتي بينايي خود را از دست داد حاضر به قبول زندگي در شرايطي پايين تر       از مطلوب خود نشد. در عوض حقايق را قبول كرد و در جهت تقويت داشته هاي خود       گام برداشت.

در اينجا نمونه اي از چيرگي بر       مصيبت را خوانديد و من از شما مي خواهم كه آنرا با قلب و جان خود درك كنيد.        اگر پسر خردسالي بدون چشم مي تواندهمه كار كند و گاه از افراد بينا هم بهتر       عمل كند، آيا شما نمي توانيد در مبارزه زندگي پيروز شويد؟ آيا نمي توانيد       زندگي موفقي بسازيد كه نه تنها خود بلكه ديگران هم از توانايي هاي شما سود       ببرند.

نويسنده: جيسون ام گارسيا

مترجم: علي يزدي مقدم

بخوری که ای کاش امروز شروع کرده بودی.

 2اسانترین راه برای ترقی به عنوان

یک شخص اینه اطرافمو با ادمای باهوش

تر از خودم پر کنم

3سعی نکن تو زندگی بهترین قطارو

سوارشی سعی کن بهترین ایستگاه

پیاده شی

لحضه ای که فکر میکنی به اخر دنیا رسیده ای درست

در لحضه اغازی

جمله من در این مورد نظری ندارم

برای همچی نظر ندیم نمیشه

عشــــــــــــــــق و حســــــــــــرت

به سرعت اومدم خونه از شوق اینکه میخوام امروز ببینمش داشتم دیونه میشدم .با عجله در خونه رو باز کردم و وارد شدم داداش آریا تو خونه نشسته بود , سلام کردم و بلافاصله به اتاقم رفتم و حولمو برداشتم و  پریدم تو حموم,,

زیر دوش واژهها با ذهنم بازی میکردن و کـــــــــــلام خیانت قلبم رو به تپش می انداخت آخه چرا  این عشــــــــــــــق ,این اتفاق,باید  تو سرنوشت من باشه .فقط میدونم که عاشقشم .نمیتونستم جز اون به چیز دیگه ای فکر کنم .فکر های زیادی توی ذهنم بود فقط اینو میدونستم که دیگه نمیخوام از احساسم فرار کنم ....از همه چی فرار کردم از این یکی محاله فرار کنم به هر قیمتی شده به چنگش میارم ... تو این فکر بودم که چی پیش میاد اوضاع بر وقف مرادم میشه یا نه ؟ این سوال ملکه ذهنم شده بود ,سخته

نمیدونم چی پیش میاد , باید حواسمو جمع  و فکرامو متمرکزکنم .تنها جمله ای که به خودم گفتم این بود مرد به خودت بیا  .حوله رو پوشیدم و مستقیم به اتاقم رفتم .سریع موهامو خشک کردم کمی هم با کتیرا مدلش دادم .ادکلن رو  روی خودم خالیش کردم. طوریکه دیگه صدای آریا در اومد !

اَه ,آدرین چکار میکنی ؟ مگه داری با ادکلن دوش میگیری؟

همینطور که آماده میشدم و لباسامو تنم میکردم آروم گفتم یه قرار کاری مهم دارم !

آریا هم با تمسخر گفت حالا قرار کاری مهم داری باید داداش خوشکلتو خفه کنی ؟

دیگه یه جورایی تحمل کن ! یه دفعه ای جلو آریا ظاهر شدم .آریا هم بدون طفره رفتن,  گفت داداش ای ولله  واقعا قرار کاری داری ؟ کلک ؟ آخه خیلی خوشکل کردیا .اومد جلو و با پشت دستش محکم  به شکمم زد و با یه چشمک  گفت:کلک نکنه از اون قرار کاریاست .اگه از اوناست دست ما هم یه جاهایی بند کن .همش تنها تنها؟هان؟سر داداشیتو زیر آب میکنی  ؟؟؟؟؟

هر دو مون بلند  خندیدیم, و گفتم نه داداش  , همچین فکری نکن من و اون قرار کاریها؟

اصلا به من میاد ؟!

آریا هم یه پس گردنی بهم زدو با خنده گفت: آدی جوون تو آ اولشو بگو من تا آخرشو خوندم ؟ خره  تا الان 30 ساله هم خونتم نخوام تو رو بشناسم , به درد لای این جرزای دیوار میخورم!

بعدم دستمو گرفتو نشستیم روی مبلو  گفت ,خوب لو بده ببینم ,حالا این قرار کاری مهمت چه شکلیه  که داری کونفَیَکون میکنی و خودتو اینطوری میکشی ؟ هان ؟

منم با یه پوز خند گفتم آریا  چیزی نیست چطوری بهت بگم؟

اونم گوشمو پیچوند و زیر گوشم گفت آقای دکتر ژیگول, پر رو آخه  بتو چی بگم ؟ روانی ؟ فکر کردی؟ آخر میفهمم حالا لو نده,آدرین خان آخرش مچتو میگیرم , بدم میگیرما, اون موقع هر چی التماسمم کنی مثل الان که دادت هوا رفت , گوشتو که هیچی, از مو به همین سقف بالا سرمون میبینی؟ آویزونت میکنم بدبخت,!  بعدم منوتو بغلش گرفت و زد تو پشتم ,لحظه ای  نگاه هم کردیم و  خندیدیم

آریا هم گونه هامو  گرفت و گفت قربـــــــــــــــــون  آدرینم برم من,, خودا کنه همیشه اینطوری باشی منکه از خدا خواستم,

_گفتم:آخ داداش غلط کردم تیپ کردم میخای مثل تارزان برم ؟

_آدرین جوون تو مثل تارزانم بری بازم خوشکلی

_نظر لطفته داش آریا شرمنده نکن!

_ برو گمشو روانی خل تیکه ننداز , قرار کاریتونم منتظره دیرتون نشه, ساعتو هم یه نگا بنداز!

_یه نگا به ساعت انداختم, داد زدم اییییییی, وای دیرم شد داداش بای

زد زیر خنده و گفت  وراجی دیگه! برو تا اون قرار کاریت علف زیر پاهاش سبز نشده طفلک بیچاره آخییییییییییییییییی

بلند بلند خندیدم و و خداحافظی کردم واز خونه بیرون رفتم ....

وووووقتی از خونه بیرون اومدم یکراست به سمت ماشین رفتم و به سمت مقصد راه افتادم .عجله داشتم ترافیک بدی بود و در ضمن با تاخیر میرسیدم.مهندس صادقی منو دعوت کرده بود تا در مورد پروژهای عمرانی شهرک بهار با هم مشورت کنیم. و اونها رو متقبل شیم . از سر و صدای بوق و ترافیک اعصابم به هم ریخته بود. تا اینکه ترافیک سبک شد و به  

ررراهم ادامه دادم یه نیم نگاهی به ساعتم انداختم اوه پانزده دقیقه دور رسیدم .خونه مهندس بسیار مجلل وشیک بود و با سلیقه غزل همسرش  دکور شده بود.

زنگ  زدم. در باز شد و وارد خونه شدم ...محوطه حیاط خونه یه باغچه باغ  ,زیبا و سبز, بودش

مثل همیشه  جلو در برای مشایعت من ایستاده بود از دیدنش به وجد آمدم قلبم به تپش افتاد دوباره دیدمش! حسرت داشتنش به جونم افتاده بود  .

دوباره اون چشمها و موهای سیاه, لخت, ضخیم و بلند, اون چهره زیبا ,کاش از تموم دنیا فقط غزل سهم من بود  .این فکر همیشه تو ذهنم بود که ای کاش  بالاخره یه روزی قسمتم شه حرفامو بهش بگم .ولی اصلا نمیدونم چی پیش میاد ؟

آه فکر خیانت به  دوستم منو از این قضیه سرد میکرد, محوطه باغ رو پشت سر گذاشتم و به عمارت وسط باغ رسیدم غزل اونجا بود و خیلی مودب و خودمونی سلام  کردیم . برای چند ثانیه بهش خیره شدم .دوباره صورت زیباش زیر دستای بهمن نامرد سیاه و کبود شده بود .دلم براش میسوخت .بازم فکرای تکراری اومد سراغم که غزل باید سهم من بود نه این مهندس پیر خرفت بد اخلاق . همیشه غزلو داغون میکرد و انگارغزل بیچاره کیسه بوکس این مردک شده بود ...

غزل یه دختر ساده و بی ریا و ساکت بود. سکوتش منو جذب میکرد .سرنوشت اون هم مثل همه آدمای بدشانس  رنگی نداشت .موقعی که بیست و سه سالش میشه نامادریش  غزل روجای قرضا و بدهکاریاش به مهندس میده .خیلی سخته ,غزل همسن تک فرزند  بهمن (مهیار)بود .و توی اون خونه باهاش مثل یه کنیز رفتار میشد .

توی فکر بودم و مات و مبهوت به چشای پاکش زل زده بودم. که با تعجب گفت:

_دکتر مشکلی پیش اومده؟

منم به علامت نه, سرم رو تکون دادم وبا لکنت  گفتم:

_ ع ن نه ! راحت باشید یه موضوعی ذهنمو مشغول کرده بود ,ببخشید یه چن لحظه تو چشاتون زل زده بودم ..آخه میدونید که آدما وقتی تو فکر باشن دیگه نمیفهمن کجا رو نگاه میکنن !

غزل هم لبخندی زد و گفت :

_مشکلی نیست نگران نباشید

_آخ ببخشید یادم رفت حتی احوالتونو بپرسم!

دستمو دراز کردم و به نشانه احوال پرسی به هم دست دادیم و وارد سالن شدیم .سلیقه اش حرف نداشت .دیوونه اش بودم. حیف که اونجا کسی قدرشو نمیدونست ...با اشاره دعوتم کرد به سالن پذیرایی برم و ازم خواست کتم رو درآورم  و راحت باشم ..و با صدای بلندو رسا گفت:

_آدرین خان چن لحظه منتظر باشید  تا مهندس حضورتون تشریف بیارن

منم برای تایید حرفاش سرمو تکون دادم و گفتم :باشه مرسی غزل خانوم, منتظرم, و رفت

غزل  معرکه بود .

یه لحظه صدای باز شدن در اومد فکر کردم بهمنه و به نشانه احترام بلند شدم ...اما انگار اشتباه کردم مهیار بهمراه   دوستش بود.

در و باز کردن و وارد شدن,  وضع مهیار خیلی افتضاح  بود از خوردن زیادی مشروب هیچی نمیفهمید دوستش هم دستشو گرفته بود و کشان کشان اونو به اتاقش میبرد  ...

غزل هم با دیدن این صحنه ناراحت شد  خیلی اروم خطاب به من گفت:

_میبینید تو رو خدا ,همیشه باید افتضاح کاریای پدر و پسرو تحمل کنم .اینم سرنوشت منه !

منم برای اینکه دلگرمی داده باشم گفتم :

_نگران نباشید توی همه خانواده ها بالاخره یه مشکلاتی هست .باید صبور و قوی بود تا حل شن.

مابین حرفامون صدای اهوم اهوم بهمن اومد و هر دو فهمیدیم داره از پله ها پایین میاد و ساکت شدیم

بهمن یه مرد متکبرو مغرور بود و جز خودش به چیز دیگه ای فکر نمیکرد حتی به وضع پسرشم

توجهی نداشت تنها توجهش روی پروژهای بزرگ و سود های کلانی بود که به جیب میزد .شرکتش

همیشه ایستا بود .برای اینکه توی محیط کاری به همه فرصت حرف زدن میداد .هه, بر عکس رفتارش

تو خونه !

اون روز در مورد پروژه و تموم ریزه کاریا صحبت کردیم و حتی سود آتی پروژه ها هم در نظر گرفتیم

که انجامش شرکتو از خاک بلند میکرد و اونو قوی ترین و با سرمایه ترین شرکت  عمرانی خاور میانه

میکرد.

از بحث کاری که خارج شدیم  خداحافظی کردم و تا اومدم از عمارت خارج شم .مهندس با صدای کلفتش بلند داد زد :

_آقای دکتر ...راستی آقا آدرین !

سرم رو برگردوندم و گفتم:

_جانم؟(انگار که به نوکر خونش صحبت میکنه ؟)

_ برام باید یه کاری رو انجام بدی .

_چی بفرمایید در خدمتم !

_رانندم چن روزیه مریض شده و به مرخصی رفته .منم که الان وقت بیرون رفتن ندارم . غزل رو تا یه جاهایی برسون

_باشه  چشم بهمن خان پس تو ماشین منتظرم تا غزل خانوم حاضر شن .پس تا فردا که میبینمتون خداحافظ.

پاسخی نشنیدم.عادتش بود. انگار که بلد نبود سلام و خداحافظی کنه .حرصم گرفته بود مردک انگاری با نوکرش حرف میزد اینهمه خدا بهش پول داده دریغ از یه ذره شعور ! 

اون شب برام خاص بود این کار خداست که برای یه شب غزل هم مال من باشه چقدر دوستش داشتم  چقدر ...منتظر موندم تا اومدش

اوه بوی ادکلانش از دور میامد مست شدم آخ خدا

رمان گندم , رمان گندم م مودب پور , رمان گندم مودب پور , رمان گندم دانلود , رمان گندم برای موبایل , رمان گندم قسمت اول , رمان گندم زار , رمان گندم برای اندروید , رمان گندم فصل دوم , رمان گندم فصل اول , رمان گندم از مودب پور , رمان گندم اندروید , رمان گندم انلاین , رمان گندم اثر م مودب پور , رمان گندم از مودب پور برای موبایل , رمان گندم اثر مودب پور , رمان گندم انلاين , رمان گندم ازم مودب پور , رمان ایرانی گندم , دانلود رمان گندم از مودب پور , رمان گندم آنلاین , دانلود رمان گندم آندروید , دانلود رمان گندم برای آندروید , رمان گندم قسمت آخر , رمان گندم برای آندروید , رمان گندم بدون سانسور , رمان گندم برای کامپیوتر , رمان گندم برای گوشی اندروید , رمان گندم برای گوشی , رمان گندم براي موبايل , رمان گندم برای جاوا , رمان گندم با فرمت جاوا , رمان گندم برای موبایل جاوا , رمان گندم برای تبلت , رمان گندم پی دی اف , رمان گندم پرنیان , دانلود رمان گندم پی دی اف , رمان گندم قسمت پنجم , رمان گندم فصل پنجم , رمان گندم مودب پور برای موبایل , رمان گندم ازمودب پور , دانلود رمان گندم پرنیان , رمان گندم قسمت پانزدهم , رمان از دانه تا گندم شدن , تایپ رمان گندم , دانلود رمان گندم برای تبلت اندروید , تايپ رمان گندم , تمام رمان گندم , تحلیل رمان گندم , رمان گندم جاوا , رمان گندم جار , دانلود رمان گندم جاوا , دانلود رمان گندم جار , دانلود رمان گندم جاوا برای موبایل , دانلود رمان گندم فرمت جاوا , دانلود رمان گندم براي جاوا , رمان گندم قسمت چهارم , رمان گندم فصل چهارم , رمان گندم فصل چهاردهم , رمان گندم قسمت چهاردهم , رمان گندم فصل چهار , رمان گندم خلاصه , رمان گندم خواندن , رمان خانه گندم , خواندن رمان گندم مودب پور , خواندن رمان گندم انلاین , رمان گندم برای خواندن , خوندن رمان گندم , خلاصه رمان گندم مودب پور , خرید رمان گندم , خواندن رمان گندم م مودب پور , رمان گندم دانلود برای موبایل , رمان گندم دانلود pdf , رمان گندم در رمانخانه , رمان گندم فصل دهم , رمان گندم قسمت دهم , رمان گندم فصل دوازدهم , رمان گندم مودب پور دانلود , دانلود رمان گندم , رمان گندم رمانخانه , دانلود رمان گندم رایگان , رمان گندم عاشقان رمان , رمان گندم و رکسانا , رمان گندم شهر رمان , رمز رمان گندم , رمان گندم دنياي رمان , دانلود رمان گندم و رکسانا , دانلود رمان گندم زار , رمان زیبای گندم , رمان زیبا گندم , دانلود رمان زیبای گندم , رمان گندم فصل سوم , رمان گندم قسمت سوم , رمان گندم فصل سیزدهم , رمان گندم قسمت سیزدهم , دانلود رمان گندم سیمبین , رمان گندم برای سیمبین , دانلود رمان گندم برای سیمبین , دانلود رمان گندم بدون سانسور , دانلود رمان گندم از سایت 98ia , دانلود رمان گندم از سایت نودوهشتیا , رمان گندم شهررمان , رمان گندم قسمت ششم , رمان گندم فصل ششم , رمان گندم فصل شانزدهم , رمان گندم قسمت شانزدهم , رمان تایپ شده گندم , دانلود رمان گندم و شیرین , شخصیت رمان گندم , داستان رمان گندم قسمت ششم , رمان گندم صوتی , دانلود رمان گندم به صورت pdf , دانلود رمان صوتی گندم , دانلود رمان گندم به صورت جاوا , رمان عاشقانه گندم , رمان عاشقانه گندم pdf , دانلود رمان عاشقانه گندم , دانلود رایگان رمان عاشقانه گندم , رمان عشق گندم , دانلود رمان عاشقانه گندم برای موبایل , رمان های عاشقانه گندم , دانلود رمان عاشقانه گندم برای کامپیوتر , دانلود رمان عاشقانه گندم با فرمت جاوا , رمان گندم فصل هفتم , رمان گندم فصل نهم , رمان گندم قسمت دوم , رمان گندم قسمت اخر , رمان گندم قسمت هشتم , رمان گندم قسمت نوزدهم , رمان گندم قسمت هجدهم , رمان گندم کامل , دانلود رمان گندم کامل , دانلود رمان کتاب گندم , دانلود رمان گندم برای کامپیوتر , کتاب رمان گندم , رمان کامل گندم از م مودب پور , کل رمان گندم , کپی رمان گندم , دانلود رمان گندم برای کامبیوتر , رمان گندم گوشی , رمان گل گندم , دانلود رمان گل گندم , خواندن رمان گل گندم , دانلود رمان گندم برای گوشی , دانلود رمان گندم برای گوشی اندروید , دانلود رمان گندم برای گوشی جاوا , دانلود رمان گندم براي گوشي , دانلود رمان گندم برای گوشی موبایل , دانلود رمان گندم برای لب تاب , دانلود رمان گندم با لینک مستقیم , دانلود رمان گندم برای لپ تاپ , رمان گندم موبایل , رمان گندم مرتضی مودب پور , رمان گندم مخصوص موبایل , رمان گندم مودب پور pdf , رمان گندم مودب پور برای اندروید , دانلود رمان گندم میم مودب پور , رمان گندم نودهشتیا , رمان گندم نگاه دانلود , رمان گندم نوشته م مودب پور , رمان گندم نوشته مودب پور , رمان گندم نویسنده مودب پور , رمان گندم نویسنده م مودب پور , رمان گندم نوشته ی مودب پور , رمان گندم نسخه پرنیان , رمان گندم نسخه جاوا , دانلود رمان گندم نوشته م مودب پور , دانلود رمان گندم و یاسمین , دانلود رمان گندم و همخونه , رمان یاسمین و گندم , وبلاگ رمان گندم , رمان گندم قسمت هفتم , رمان گندم فصل هفدهم , رمان هفت گندم , رمان های گندم , رمان گندم فصل هشتم , رمان گندم فصل هجدهم , دانلود رمان های گندم , رمان گندم فصل یازدهم , رمان گندم قسمت یازدهم , رمان عاشقانه ی گندم 

هرگز

به گذشته بر نگردید

اگر سیندرلا برای برداشتن  بر میگشت

هرگز پرنسس نمی شد...

امروز 4/12/1394-سه شنبه-ساعت 10 صبح

این ساعتا یه ساعتای خیلی بدیه ساعتایی ک منو به گریه میندازه ساعتای آخر ساعتایی ک منو ب جدایی نزدیک تر میکنه...جدایی از کی؟..از اون پنج نفر

ما 6 نفر بهترین دوستای دنیا بودیم

باهمه سوء تفاهما باهمه بدیا،با همه اتفاقات،چیز هایی برای ما پیش اومد که مارو لحظه به لحظه به هم وابسته تر کرد...سه سال شاید برای اینقدر وابسته شدن کم باشه

توی این سه سال اینقدر اتفاقات خوب و بد زیادی برای ما افتاد اینقدر با شیطونیامون خاطره ساختیم ک هیچ کس تو کل عمرش نمیتونه اینقدر بسازه ...

ما کارایی کردیم ک باعث شد به هم وابسته بشیم...اما ما دیوونه ایم..ما عقلمون وقتی کار کرد ک دیر شده بود...کاش زود تر میفهمیدیم کع یه روزی از هم جدا میشیم.اما دیر فهمیدیم اینقدر سرمون گرم کاراو شیطونیامون بود ک نفهمیدیم...کاش فهمیده بودیم..جدایی همیشه هست اما اگ ما اینهمه اتفاقی که برامون افتاد رو همون موقع ها مینوشتیم از اون متن ها دست هرکدوممون یه دونه بود و وقتی ک دیگ همو نمیدیدیم هم دیگرو یادمون نمیرفت ..الان خیلی یادمونم بیاد 1 هزارمشم نیست...

امروز من یه بغض واقعی داشتم یه اشکایی ک تا حالا حسشون نکرده بودم..حس شکست..پیروزی ما 6 تا باهم بوده.بعضی وقتا حس میکنم زندگی بدون اونا هیچ ارزشی نداره.ما اونقدر دیوونه بازی در می آوردیم ک همه میگفتن شماها یه دیوونه ی به تمام عیار هستین.نمیدونم دقیقن چند لحظه به جداییمون مونده ولی میدونم این سال تحصیلی ک تموم بشه...بهترین سال های زندگیمون هم تموم میشه...لعنت به این مدرسه هایی که آدمارو به هم نزدیک میکنن..بعد خودشون جدا میکنن.شاید بگین فراموش میکنی..من اونارو هرگز فراموش نمیکنم.اما ممکنه به دوریشون عادت کنم.درسته..ولی حالا چکار کنم..مثل کسی میمونم ک بهش گفته باشی فلاان وقت میمیری..اون زجر کش میشه و حتی ممکنه زودتر بمیره...من همیشه از جدایی میترسم.همیشه بدترین اتفاق دنیا جلو نظرم جلوه میکرده.

اما من.سیندرلاR.A از همین جا اعتراف میکنم ک هیچ وقت دوستایی به خوبی این 5 نفر ندیدم

از این به بعد یک سری خاطراتمونو براتون میزارم و جریان آشناییمونو.ولی ای کاش از اول مینوشتم

تو این نوشتن ها اسم مارو میتونین هر چی بزارید"کمبود ها،5+1،دودوتا 6تا(قضیه ی این اسمو بعدا بهتون میگم)،فازرام(فاطمه،الهه،زهرا،ر=سیندرلا،آیدا،مبینا) و..."

برای فهمیدن قضیه ی

آشنایی منو رفیقام

ینی ما 6 تا

به ادامه ی مطلب برید

رمان طلایه , رمان طلایه کامل , رمان طلایه دانلود , رمان طلایه اخرین قسمت , رمان طلایه برای موبایل , رمان طلایه دختر شرقی , رمان طلایه قسمت 64 , رمان طلایه قسمت اول , رمان طلایه نگاه عدل پرور , رمان طلایه pdf , رمان طلایه انلاین , رمان طلایه از نگاه عدل پرور , رمان طلایه از قسمت اول , رمان طلایه از نگاه عدل پور , رمان طلایه از دختر شرقی , رمان طلایه ادامه مطلب , رمان طلایه اندروید , رمان طلایه از رمانک , رمان ایرانی طلایه , رمان طلایه آنلاین , رمان طلایه آخرین قسمت , رمان طلایه قسمت آخر , رمان طلايه قسمت آخر , رمان طلايه فصل آخر , رمان طلایه فصل آخر , دانلود رمان طلایه برای آندروید , آخر رمان طلایه , خواندن رمان طلایه قسمت آخر , دانلود رمان طلايه براي آيفون , رمان طلایه بدون سانسور , رمان طلایه برای اندروید , رمان طلایه برای کامپیوتر , رمان طلایه برای جاوا , رمان طلایه برای خواندن , رمان طلایه با فرمت جاوا , رمان طلایه برای دانلود , رمان طلایه برا موبایل , دانلود رمان طلایه برای موبایل , دانلود رمان طلایه برای کامپیوتر , رمان طلایه پی دی اف , رمان طلایه پرنیان , دانلود رمان طلایه پی دی اف , رمان طلایه قسمت پنجم , رمان طلایه قسمت پانزدهم , رمان طلایه نسخه پرنیان , رمان طلایه قسمت پایانی , رمان طلایه قسمت پنج , رمان طلایه تایپ , رمان طلایه تایپ شده , رمان طلايه تايپ , رمان طلایه تایپی , رمان طلایه تمام قسمت ها , رمان طلایه تای , تایپ رمان طلایه , رمان طلایه قسمت اول تا اخر , تایپ رمان طلایه دختر شرقی , دانلود رمان طلایه برای تبلت , رمان طلایه جاوا , رمان طلایه جلد دوم , رمان طلایه جار , دانلود رمان طلایه جاوا , دانلود رمان طلایه فرمت جاوا , دانلود رمان طلایه جار , رمان طلايه قسمت جديد , دانلود رمان طلایه جلد دوم , رمان طلایه قسمت چهارم , رمان طلایه قسمت چهاردهم , رمان طلایه فصل چهارم , رمان طلایه حتما بخونید , رمان طلایه خلاصه , رمان طلايه خلاصه , رمان خانه طلایه , خواندن رمان طلایه , خواندن رمان طلايه , خرید رمان طلایه , خواندن رمان طلایه کامل , خواندن رمان طلايه كامل , رمان خوانها طلایه , رمان طلایه در 98ia , رمان طلایه در نودهشتیا , رمان طلايه دانلود , رمان طلایه دانلود برای موبایل , رمان طلايه دخترشرقي , رمان طلایه در سایت نودوهشتیا , رمان طلایه در سایت 98ia , رمان طلایه قسمت دهم , ذانلود رمان طلایه , رمان طلایه رمانکده , رمان طلایه رمانخانه , رمان طلایه رمانک , دانلود رمان رایگان طلایه , رمان طلایه عاشقان رمان , رمان طلايه عاشقان رمان , رمان رمان طلایه , رمان طلایه رمانی ها , رمان طلایه دنیای رمان , رمان زیبای طلایه , دانلود رمان زیبای طلایه , رمان طلایه سایت دختر شرقی , رمان طلایه قسمت سوم , رمان طلایه قسمت سیزدهم , دانلود رمان طلایه از سایت 98ia , سایت رمان طلایه , دانلود رمان طلایه بدون سانسور , دانلود رمان طلایه سایت نودوهشتیا , رمان طلایه فصل سوم , رمان طلایه کامل شده , رمان طلایه قسمت ششم , رمان طلایه قسمت شانزدهم , رمان های شبیه طلایه , دانلود رمان طلایه دختر شرقی , رمان شبیه طلایه , رمان طلایه شهر رمان , رمان طلایه فصل ششم , رمان طلایه صفحه اول , دانلود رمان طلایه به صورت pdf , دانلود رمان طلایه به صورت کامل , دانلود رمان طلايه نگاه عدل پرور , رمان عاشقانه طلایه , رمان عاشقانه طلايه , دانلود رمان عاشقانه طلایه , دانلود رمان طلایه نگاه عدل پرور , رمان طلايه در عاشقان رمان , رمان طلایه فصل اخر , رمان طلایه فصل 65 , رمان طلایه فصل 58 , رمان طلایه فصل دوم , رمان طلایه فصل اول , رمان طلایه فصل 64 , رمان طلایه فصل 63 , رمان طلایه فصل 62 , رمان طلایه فصل 56 , رمان طلایه قسمت بیستم , رمان طلایه قسمت 20 , رمان طلایه قسمت دوازدهم , رمان طلایه قسمت 11 , رمان طلایه قسمت دوم , دانلود رمان طلایه کامل , رمان طلایه رمان کده , کتاب رمان طلایه , کل رمان طلایه , دانلود رمان طلایه نسخه کامل , رمان کامل طلایه برای خواندن , دانلود رمان طلایه برای گوشی , دانلود رمان طلایه برای گوشی اندروید , دانلود رمان طلایه برای گوشی جاوا , دانلود رمان طلایه برای گوشی های اندروید , دانلود رمان طلایه با لینک مستقیم , رمان طلایه موبایل , رمان طلايه مخصوص موبايل , رمان طلایه من , رمان طلایه مشایخی , دانلود رمان طلایه مخصوص موبایل , دانلود رمان طلایه موبایل , دانلود رمان طلایه برای موبایل جاوا , دانلود رمان طلايه براي موبايل , رمان طلايه نودهشتيا , رمان طلایه نودوهشتیا , رمان طلایه نگاه دانلود , رمان طلایه نود هشتیا , رمان طلایه نشر علی , رمان طلایه نوشته نگاه عدل پرور , رمان طلایه نسخه کامل , رمان طلایه نگاه عدل پور , رمان طلایه قسمت بیست ویکم , وبلاگ رمان طلایه , خواندن رمان طلایه در وب , دانلود رمان طلایه نود و هشتیا , رمان طلایه های این شهر ارزانند , رمان طلایه قسمت هفتم , رمان طلایه قسمت هشتم , رمان طلایه قسمت هفدهم , رمان طلایه نودهشتیا , دانلود رمان های طلایه , رمان های طلایه , رمان طلایه قسمت هجدهم , رمان طلایه فصل هشتم , رمان طلایه ی من , رمان طلایه قسمت یازدهم , رمان عاشقانه ی طلایه

چیزی به فکرم نرسید که بخوام داستان بنویسم اما یه خاطره یه کوچولو بامزه تعریف میکنم.

ما شمال رفته بودیم که به پیشنهاد مامانم قرار شد ناهارمون رو تو جاده توی جنگل هاش بخوریم .

پدرم باهزار زحمت یه مکان مناسب رو پیدا کرد.سراشیبی خیلی بدی بود و ماشینمون تکون های شدیدی میخورد .من به شوخی گفتم:بابا اروم تر من هزارتا ارزو دارم.مامانم هم گفت:راست میگه منم هزارتا ارزو برای بچه هام دارم. بابام هم گفت:خوب منم هزار تا ارزو برای شماها دارم.خواهر کوچیکم گفت:مگه چیه منم جیش دارم.

من:

مامانم:

بابام:

ارزوهامون:

همه ی این ها پیام اور فصل پاییز است.

پاییزتان مبارک.

ملیکا

من هنوز با تکه های شکسته قلبم عاشق دیگران میشم....

به امید این شکستی که زندگیم تموم شه اما باتکه های شکسته ی دل هم میشه زنده بود....

چقدر این حرف زنن مهمه نه ؟یکی با این حرف محبوب میشه و پدر بقیه رو درمیاره یکی بد میشه و بقیه پدرشو درمیارن یکی برای دیگری حرف در میاره اونو بدبخت میکنه یکی یکی دیگرو گول میزنه و بدبختش میکنه و یکی ....

همین دیگه همین بود نوشتم تا بدونید....

تاحالا چندبار به مرگ فکر کردی نه نمیخوام موج منفی بدم البته بگذریم که زندگی اینجا دریای بارهای منفیه...

تاحالا فکر کردی ک چرا اینجا تو این کشور تو این زمان یا توی این خانواده به دنیا اومدی؟

تاحالا به اجبارهایی که توی زندگیت اتفاق افتاده فکر کردی؟

ای بابا همش شد منفی که...

چه روزگار غریبیه میگن جوانیو فصل شادابی ...باشه اقا ما جوون و این فصلم فصل شادی...

میگیم بزن بریم کنسرت ی حالی کنیم وقتی ک از در میایی بیرون خواهر برادرای محترم گشت رو میبینی و....

میگیم بزن بریم سینما یه حالی کنیم وقتی میریم سینما یه سری هنر بند مثل... میبینیم که گند زدن توی فیلم طنز مجبوریم بریم فیلم های غمگین جیرانی رو ببینیم بعد میگن فصل شادی...

میگیم بزن بریم بیرون تو پارک یه حال کنیم چی میبینیم ی گدا و یه رمال و یه مشت پیر وپاتال و مامور های محترم گشت...

باشه میریم ی ذره از طبیغت عکس بندازیم چی میبینیم طبیعتی پر از اشغال نوشابه و چیپس و کهنه بچه...

ای بابا از ما ک نگذشته اینه بییچاره نسلای بعدی که بهشون نرسیده چیه..

بگذریم جوونی و فصل غم...

بگذریم