چیزی به فکرم نرسید که بخوام داستان بنویسم اما یه خاطره یه کوچولو بامزه تعریف میکنم.

ما شمال رفته بودیم که به پیشنهاد مامانم قرار شد ناهارمون رو تو جاده توی جنگل هاش بخوریم .

پدرم باهزار زحمت یه مکان مناسب رو پیدا کرد.سراشیبی خیلی بدی بود و ماشینمون تکون های شدیدی میخورد .من به شوخی گفتم:بابا اروم تر من هزارتا ارزو دارم.مامانم هم گفت:راست میگه منم هزارتا ارزو برای بچه هام دارم. بابام هم گفت:خوب منم هزار تا ارزو برای شماها دارم.خواهر کوچیکم گفت:مگه چیه منم جیش دارم.

من:

مامانم:

بابام:

ارزوهامون:

همه ی این ها پیام اور فصل پاییز است.

پاییزتان مبارک.

ملیکا

من هنوز با تکه های شکسته قلبم عاشق دیگران میشم....

به امید این شکستی که زندگیم تموم شه اما باتکه های شکسته ی دل هم میشه زنده بود....

چقدر این حرف زنن مهمه نه ؟یکی با این حرف محبوب میشه و پدر بقیه رو درمیاره یکی بد میشه و بقیه پدرشو درمیارن یکی برای دیگری حرف در میاره اونو بدبخت میکنه یکی یکی دیگرو گول میزنه و بدبختش میکنه و یکی ....

همین دیگه همین بود نوشتم تا بدونید....

تاحالا چندبار به مرگ فکر کردی نه نمیخوام موج منفی بدم البته بگذریم که زندگی اینجا دریای بارهای منفیه...

تاحالا فکر کردی ک چرا اینجا تو این کشور تو این زمان یا توی این خانواده به دنیا اومدی؟

تاحالا به اجبارهایی که توی زندگیت اتفاق افتاده فکر کردی؟

ای بابا همش شد منفی که...

چه روزگار غریبیه میگن جوانیو فصل شادابی ...باشه اقا ما جوون و این فصلم فصل شادی...

میگیم بزن بریم کنسرت ی حالی کنیم وقتی ک از در میایی بیرون خواهر برادرای محترم گشت رو میبینی و....

میگیم بزن بریم سینما یه حالی کنیم وقتی میریم سینما یه سری هنر بند مثل... میبینیم که گند زدن توی فیلم طنز مجبوریم بریم فیلم های غمگین جیرانی رو ببینیم بعد میگن فصل شادی...

میگیم بزن بریم بیرون تو پارک یه حال کنیم چی میبینیم ی گدا و یه رمال و یه مشت پیر وپاتال و مامور های محترم گشت...

باشه میریم ی ذره از طبیغت عکس بندازیم چی میبینیم طبیعتی پر از اشغال نوشابه و چیپس و کهنه بچه...

ای بابا از ما ک نگذشته اینه بییچاره نسلای بعدی که بهشون نرسیده چیه..

بگذریم جوونی و فصل غم...

بگذریم

بابا هرجا میری هرچی میگی هر کاری میکنی پدرتو در میارن که چرا اینجوری کردی عجب گیری افتادیم..

شیطونه میگه بریم یه کله بزنیم به این مدیرمون....

دختر ارایش داره میگن...

مادره خونه ی مردم کار میکنه میگن...

پدره سر کار داره جووون میکنه میگن....

پسره رفته تو مغازه داره روسری میخره میگن...

بابا ایها الناس شما از کجا میدونین که میگین.......

ای خدا چرا انقدر مردم ما نا اگاه اند از همون قبل انقلاب با اری های نا اگاهشون و تا همین بعد انقلاب با زود قضاوت کردنشون ....

دعا میکنم و ارزو دارم و ای کاش اندکی و فقط اندکی اگاهی درون مردم امروز نه دیگه ارشون گدشته ومن ناامیدم اندکی در نسل های بعدی ایجا بشه تا فقط و فقط کمی زندگی بهتری داشتاه باشند....

الهی امین

چقدر خوبه جایی زندگی کنی که همه همدیگرو دوست داشته باشن و بین هیچ یک از اعضای خونواده دعوا و درگیری نباشه بخاطر پول و خونه و ماشین و چیزای دیگه....

چقدر خوبه که ما همدیگرو دوست داریمو مشکل دیگران مشگل ماست چقدر خوبه همه یکرنگن و به زور خودشونون به خاطر دیگران رنگ نمیکنن تا همرنگ جماعت شن...

چقدر خوبه که منافع ملی برای ما ارزش دارن نه منافع شخصی....

چقدر خوبه که ما به کیفیت اهمیت میدیم نه به کمیت....

چقدر زندگی در اینجا خوبه چقدر ما راحتیم چقدر عدل و چقدر امنیت....

ما راضی هستیم خدا هم از همه راضی باشه.............................................